گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

گردش یک روز پاییز

سد خاکی سقالکسار 22/8/94     اون روز صبح که بیدار شدم دیدم پلکم حسابی ورم کرده،رفتیم دکتر گفت گل مژه ست،این عکسم میذارم تا ببینی چه شکلی شده بودم،البته بعدش همش با عینک آفتابی بودم           همش میگفتی بریم دریا       داری نگاه میکنی ببینی بابامرتضی چیکار میکنه،بابا داشت بهت ژست میداد       آفتاب میگیره عشقدونه   مراحل سنگ انداختن     فدای چشای نازت   میوه جنگلی هم چیدیم   وقتی یه سنگ ...
26 آبان 1394

روزانه های بیست ونه ماهگی

بیست ونه ماه... وای که اینروزها چقدر تند دارن میگذرن،ومن چقدر دوست دارمشون عشقدونه من عاشق لحظه لحظه باهم بودنمون هستم وقتی از هر فرصت برای ابراز علاقه استفاده میکنی ،وقتی دارم بهت غذا میدم یا حتی وقتی از دستشویی میای بیرون و دارم شلوارتو میپوشونم دستتو می اندازی دور گردنم و میگی د وست دارم،عاشقددم ،اونوقت منم حسابی میچلونمت ،لذتم زمانی اوج میگیره که محکم منو میبوسی و میگی مزه داد روزی یه میلیون بار میگی مییژه میژه ،اگه جوابتو ندم دلت میسوزه و یه ما ما هم بهش اضافه میکنی،کیاکلا که بودیم وقتی میگفتی مییژه همه تعجب میکردن ومیگفتن بگو مامان ولی من اصراری ندارم اینجوری حس میکنم خیلی با هم رفیقیم،البنه عاشق مامان گفتنم ه...
18 آبان 1394

بای بای پوشک

عشقدونه مامان بالاخره این مرحله هم تموم شد بعد از تعطیلات عید قربون که برگشتیم پروژه شروع شد یعنی 12 مهر که شما 27 ماه و24 روزه بودی،5 روز اول خییییییلی سخت بود نمی اومدی رولگن بشینی و خیلی هم زود به زود جیش میزدی،هر راهی که فکر میکردمو رفتم،شبیه اسب وقورباغه و از همه سخت ترش مار میرفتیم سمت دستشویی،کلی نقاشی میکشیدیم تو دستشویی،برای هر بار جیش کردنت بهت استیکر میدادم به قول خودت استیرچ  ،...دیگه داشتم نا امید می شدم،یه چیزه دیگه هم بگم برات 3 تا شورت آموزشی خریده بودم ولی از وقتی که اونارودیگه نپوشیدم برات وچند بار گلهای قالی روآب پاشی کردی دیگه میاومدی دستشویی روز اول همه ی شورت و شلوارهات خیس شده بود جوری که دیگه با پوشک...
5 آبان 1394
1